یکشنبه - ۰۴ - آذر - ۱۴۰۳

نقاب ها کنار می رود یکی پس از دیگری

نقاب ها کنار می رود یکی پس از دیگری
قصیده معروف محمود درویش

نقاب‌ها یکی پس از دیگری فرو افتاد
الان برادر نداري اي بردار من
تو هيچ دوستی نداری ای دوست من
نه قلعه داری نه آب نه دارو نه آسمان نه خون نه جهت نه جلو نه عقب
محاصره خودت را محاصره کن
دستت افتاد کنارت آن را بردار و دشمنت را با آن دست بریده ات بزن راهی برای گریختن نیست
و من اگر افتادم کنار تو من را بردار و دشمنت را با تنم بزن
شما اکنون آزاد و آزاد و آزاد هستید
کشته‌ها یا مجروحینت مهمات تواند
پس با آنها دشمنت را بزن راه گریزی نیست
هر پارۀ ما نام ما را بر خود دارد
محاصره‌ات را محاصره کن دیوانه‌وار و دیوانه‌وار و دیوانه‌وار
آنها که دوستشان می‌داشتی رفته‌اند رفته‌اند
اکنون مساله بودن یا نبودن است
نقاب‌ها یکی پس از دیگری فرو افتاد
نقاب‌ها افتاده و جز تو هیچ کس نیست
در این گسترۀ گشوده به روی دشمنان و فراموشی
پس هر خاکریز را به شهری بدل کن
نه نه هیچ‌کس نمانده است نقاب‌ها فرو افتاده است
نقاب ها فرو افتاده است

guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها